سه‌شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۶ - ۱۰:۰۷
۰ نفر

کتاب «اولیسس» جیمز جویس از طرف 22 ناشر رد شد. خودتان را بگذارید جای جویس و به 22 لحظه‌ای فکر کنید که جویس از 22 ناشر جواب رد می‌شنود.

 اگر شما بودید سراغ ناشر بیست و سوم می‌رفتید؟ جویس سراغ ناشر بیست و سوم رفت و کتابی را به جهان  ادبیات اضافه کرد که بارها و بارها از طرف منتقدین به عنوان بهترین رمان قرن بیستم شناخته شد.

یک بار  دیگر به این عبارت فکر کنید؛ بهترین رمان قرن بیستم. جیمز جویس و افرادی مثل او چطور بعد از این همه شکست سر پا می‌ماندند؟ روان‌شناسان فرضیه‌های جالبی در مورد ذهن افرادی دارند که در مقابل شکست به خوبی عمل می‌کنند.

آنها بر اساس این فرضیه‌ها و تجربه‌های افراد موفق، برای روبه‌رو شدن با شکست‌های زندگی پیشنهاد‌هایی دارند؛ پیشنهاد‌هایی که اسمشان را گذاشته‌اند: «مهارت مقابله با شکست».

اگر بخواهم این‌طور شروع کنم که «شکست پلی است...» خودم هم قبول می‌کنم که خیلی کلیشه‌ای می‌شود اما این یکی جمله با وجود کلیشه‌ای بودن، خیلی عمیق و به طرز بی‌رحمانه‌ای واقعی است؛ «شکست بخشی از زندگی هر فرد‌ است».

تصور کنید  فردی را که تمام نمره‌هایش 20 باشد، خانواده‌اش از لحاظ مالی تامین‌اش کنند، در رشته‌ای که می‌خواهد در دانشگاه قبول شود، شکست عشقی نخورد، در بچگی‌اش کمبود عاطفی نداشته باشد، به راحتی به یک شغل دست پیدا کند، به راحتی ازدواج کند، به راحتی بچه‌های موفق به بار بیاورد، به راحتی میانسالی و سالمندی‌اش را بگذراند، هیچ‌وقت تصادف نکند، هیچ‌وقت در گرفتن ترفیع شغلی از همکارانش عقب نماند و...

 اصلا چرا این‌قدر بزرگ بزرگ فکر می‌کنیم؛ فردی را تصور کنید که هیچ‌وقت برایش پیش نمی‌آید به محض رسیدن به ایستگاه، در مترو به رویش بسته شود (یعنی همیشه به مترو می‌رسد)؛ حتی تصور این نوع زندگی همیشه موفق، یک تکرار ملال‌آور و حتی چندش‌آور را در ذهن تداعی می‌کند.

پس یک بار دیگر به این جمله کلیشه‌ای فکر کنید؛« شکست بخشی از هر زندگی طبیعی‌ است». این جمله به این معنی نیست که نباید از شکست‌ها ناراحت شد، نه؛ اما  باور داشتن به این جمله به عنوان فلسفه زندگی، باعث می‌شود بعد از هر شکست کوچک یا بزرگ به جای اینکه حس کنید دارید فرومی‌روید، از بالا به زندگی‌تان نگاه کنید و خردمندانه شکست‌تان را بپذیرید و به جای انزوا و افسردگی بروید سراغ یک شروع دوباره.

چرا شکست خوردم؟
این اولین سؤالی است که بعد از هر شکست به ذهن هر کسی می‌رسد. البته گاهی ناخودآگاه جواب‌های از پیش آماده‌ای دارد که برای همه شکست‌ها به کار می‌برد.

این جواب‌های از پیش آماده به شخصیت ما، تجربه‌های قبلی خودمان و مشاهده شکست و موفقیت دیگران ربط دارد اما چون از پیش آماده شده‌اند، ممکن است چندان به واقعیت و موقعیت شکست فعلی مربوط نباشند. روان‌شناسی به نام واینر این جواب‌های از پیش آماده را دسته‌بندی کرده و اسمشان را گذاشته «تبیین‌های شکست». 

«علت شکست من ناتوانی خودم بود»، «شکست من نتیجه بدشانسی بود»، «شکست من به علت کم‌تلاش کردن خودم بود»، «علت شکست من دشواری بیش از حد مشکلات بود»، «علت شکست من شخص دیگری بود»و... این جمله‌ها چند نمونه از تبیین‌هایی بود که واینر طبقه‌بندی کرده است. اگر یکی از این تبیین‌ها و تنها یکی از آنها را همیشه به کار ببریم، مسلما یا با خودمان یا با دیگران دچار مشکل خواهیم شد.

تصور کنید! آدمی‌ که همیشه علت مشکلات‌اش را دیگران می‌داند، چطور می‌تواند به خوبی از پس زندگی اجتماعی‌اش برآید؟ یا آدمی ‌که خودش را ذاتا بدشانس بداند، چطور می‌تواند با خودش و فلسفه زندگی کردن‌اش کنار بیاید؟ حتما شما هم به ذهنتان آمده که در میان آشناها هم این‌جور آدم‌ها را دارید. اما خوشبختانه معمولا افراد س

الم از مجموعه ای از این تبیین‌ها برای موقعیت‌های مختلف شکست  استفاده می‌کنند.

علت‌ها و هیجان‌های بعد از شکست
واینر بعد از اینکه علت‌هایی که آدم‌ها به شکست‌شان ربط می‌دهند را  به عنوان «تبیین‌های شکست» دسته‌بندی کرد، یک کار به دردبخور دیگر هم کرد؛  او از آدم‌ها پرسید که وقتی هر کدام از این علت‌ها به ذهنشان می‌آید، چه احساسی دارند؟ نتیجه‌اش شد اینها:

1 - وقتی ما علت شکستمان را ناتوانی خودمان بدانیم احساس می‌کنیم  بی‌کفایت هستیم، تسلیم  می‌شویم و به وضعیت بد موجود راضی می‌شویم.

2 - وقتی ما شکست خودمان را نتیجه بدشانسی بدانیم غمگین می‌شویم و از این بدشانسی همیشگی تعجب می‌کنیم.

3 - وقتی ما علت شکستمان را کم‌کاری خودمان می‌دانیم، احساس گناه می‌کنیم و در مقابل دیگران شرمنده می‌شویم.

4 - وقتی ما شکستمان را نتیجه دشواری بیش از حد مشکلات می‌دانیم، مثل مورد اول باز هم احساس بی‌کفایتی می‌کنیم اما این‌بار به جای تسلیم از مسببان این مشکلات خشمگین می‌شویم.

5 - وقتی علت شکستمان را یک آدم دیگر بدانیم که دیگر معلوم است؛ از او دلخور می‌شویم و دلمان می‌خواهد سر به تنش نباشد (محترمانه‌اش می‌شود «خشم»).

همه اینها را گفتیم که اول بدانید  «واکنش به شکست، بیشتر از اینکه یک تجربه مشابه و همگانی باشد، یک فرایند ذهنی و شخصی است.» بعد هم اینکه به هر حال شکست، احساسات ناخوشایندی را به ذهن آدم می‌آورد.

اگر یک بار دیگر این احساس‌ها را بخوانید می‌بینید که بعضی‌هایشان واقعا آدم را از پامی‌اندازند؛ مثلا «احساس تسلیم» بعد از ربط دادن شکست به ناتوانی خودمان. و بعضی از این احساس‌‌ها هم هستند که هنوز راه‌هایی را برای شروع دوباره باز نگه می‌دارند؛ مثلا «احساس گناه» بعد از ربط دادن شکست به کم‌کاری خودمان یا «احساس خشم» بعد از ربط دادن شکست به دشواری بیش از حد مشکلات.

لب‌کلام اینکه واینر و همکارانش دریافتند آدم هر چه  بیشتر شکست‌هایش را به علت‌های بیرونی‌تر (مثلا دشواری مشکلات یا شرایط)، موقت‌تر (مثلا کم‌کاری به خاطر بیماری) و خاص‌تر (مثلا ناتوانی در درس ریاضی و نه همه درس‌ها) ربط دهد، آدم شادتر و موفق‌تری  است.

استفاده بیشتر از این تبیین‌ها باعث می‌شود راحت‌تر از بحران شکست بیرون بیایید. اما به همین راحتی‌ها هم نیست؛ باید ذهنتان را تربیت کنید تا از آن کلیشه‌ها بیرون بیاید. برای اینکه این تبیین‌ها را دقیق‌تر بشناسید می‌توانید مطلب «منفی در منفی، مثبت» که در شماره‌های قبل و همین صفحه چاپ شده است را در آرشیوتان یا در همشهری آن‌لاین دوباره بخوانید.

موفق‌های شکست‌خورده!
وقتی برای یک نشریه ایرانی می‌نویسی، لازم نیست داستان آن سردار و آن خرابه و آن مورچه و آن گندم سنگین را تا آخر تعریف کنی. همه ما در پس‌زمینه ذهنمان، تصویری از تلاش دوباره و دوباره آن مورچه برای بالا بردن گندم از دیوار خرابه حک شده است.

 شاید اگر همین تصویر، همیشه موقع شکست خوردن به ذهنمان می‌آمد لازم نبود این تجربه‌های خارجی را برایتان بگویم. اما بخوانید و به ارزش پایداری در مقابل شکست پی ببرید. این پایداری باعث شده که افراد زیر به جای اینکه نگران شکست باشند به موفقیت فکر کنند.

  گرترود استین به مدت 20 سال شعرهایش را می‌داد تا ناشران چاپ کنند ولی آنها نمی‌کردند. بعد از 20 سال یکی از آنها قبول کرد. این دو تا کلمه را یک بار دیگر با کشیدن «ی» و «ا» بخوانید؛ بیست سال!

  ون گوگ - نقاش معروف اروپایی که گوش‌های معروفی دارد - در طول عمر عجیب و غریب‌اش تنها توانست یک تابلویش را بفروشد. به این می‌گویند موفقیت بعد از مرگ اما خدایی‌اش می‌ارزد، نه؟

5  فرمان برای مقابله با شکست

غیر از حفظ پایداری و استفاده از تبیین‌های خوشایندتر - که قدم‌های اول مقابله با شکست هستند - استفاده از 5 فرمان زیر می‌تواند به‌تان کمک کند تا از زیر یوغ شکست بیرون بیایید؛ یوغی که بیشتر ساخته پرداخته ذهن خودتان است.

غرورتان را حفظ کنید
غرور هم چندان بی‌ربط به همان تبیین‌هایی که گفتیم نیست. شما اگر همیشه موفقیت‌هایتان را به کمک دیگران و شکست‌هایتان را به ناتوانی خودتان ربط دهید، چیزی به نام عزت نفس و غرور در وجودتان باقی نمی‌ماند.

 البته غرور به معنی بدش ممکن است مفتی‌مفتی یا با یک ژست گرفتن به دست‌تان بیاید اما غرور به معنی عزت نفس نتیجه تلاش برای حل مشکلات و رسیدن به موفقیت‌های گذشته است. وقتی شما حس می‌کنید و باور دارید که برای موفق شدنتان وقت گذاشته‌اید، حتی اگر شکست بخورید احساس غرور می‌کنید.

 مبارزه‌جو باشید
کارتون «فوتبالیست‌ها» را یادتان هست؟ آدم بعد از دیدنش دلش می‌خواست با تمام تیم‌های محله‌های شهر مسابقه بدهد، شکست بخورد اما باز مسابقه بدهد. این مبارزه‌جویی یک فرمول دارد؛ هدف‌های بینابین انتخاب کنید. یعنی چه؟ «نمره اول در تمام دانشگاه‌های ایران» هم شد هدف؟ یک چیزی را انتخاب کنید که نه چندان ساده باشد که با خوردن آب فقط تفاوت ظاهری داشته باشد و نه چندان مشکل که مبارزه‌جوترین افراد را هم بی‌خیال کند.

هدف‌های فراوانی این وسط وجود دارند که به اندازه کافی حس مبارزه‌جویی‌تان را ارضا کنند و در عین حال به درد بخور هم باشند. مبارزه‌جویی شاید گاهی به شخصیت آدم بستگی داشته باشد؛ یعنی تغییر دادن یک آدم که اصلا تجربه مبارزه‌جویی نداشته باشد به یک قهرمان مبارز خیلی سخت است اما چیزهای کوچکی مثل خوردن یک آب طالبی بعد از گرفتن حقوق اضافه کاری، انصافا در تقویت حس مبارزه جویی مؤثر است!

مهارت محور باشید، نه نتیجه محور
آدم‌های نتیجه‌محور همیشه به فکر این هستند که به دیگران ثابت کنند  از توانایی‌های زیادی برخوردارند. مثلا آنها حتی اگر به طور اتفاقی در یک شهر غریب آدرسی را درست پیدا کنند، می‌خواهند جلو دیگران این را به استعداد و تصور فضایی‌شان ربط دهند! فکر کنید این آدم «نتیجه محور تایید طلب» در همان شهر غریب، بشود راننده اتومبیل شما یا یک قدم جلوتر، شما همان آدم نتیجه‌محور باشید؛ چه حسی را در دیگران و خودتان بیدار می‌کنید؟

در مقابل این آدم‌ها، کسانی هستند که هر تجربه را می‌خواهند به یک کلاس آموزشی برای کسب مهارت‌های بیشتر تبدیل کنند. این آدم‌ها واقع گراترند و به جای نگرانی از قضاوت کردن دیگران، از خودشان می‌پرسند «از این چالش چه چیزی را می‌توانم یاد بگیرم؟». فکر می‌کنید در طولانی‌مدت کدام یک از این دو نوع موفق‌ترند؟

به یاد داشته باشید که هوش کاملا ارثی نیست
متاسفانه بیشتر مردم از هوش تصور غلطی دارند و شاید این تصور را مطبوعات
عامه یا حتی خود متخصصان به وجود آورده باشند. اما جدیدترین نظریه‌های هوش  می‌گویند که ممکن است حداکثر هوشی که  یک آدم می‌تواند داشته باشد، ارثی باشد اما رسیدن به همین سطح بهینه، کاملا وابسته به یادگیری و محیط است.

دوباره این جمله را بخوانید. هوش هنوز آن‌قدر مبهم است که قانون خاصی برایش وجود ندارد و حتی در تعریفش هم بین علما اختلاف است. اما چیزی که به درد ما می‌خورد این است که بعد از هر شکست، به این فکر نکنیم که ذاتا کم‌هوش یا بی‌هوشیم؛ به این فکر کنیم که مقابله با مشکلات زندگی بیشتر به مهارت در حل مسائل ربط دارد و هوش یعنی همین! پس با این مهارت‌ها در مطلب «مهارت عبور از بحران» - که قبلا در همین صفحه چاپ شده - آشنا شوید.

کمال‌گرا نباشید
ما 4 شماره قبل هم گفتیم که «کمال‌گرا»‌ها به بهشت نمی‌روند. اما این مشکل آن‌قدر در بین جوان‌های این دوره و زمانه رایج است که دوباره می‌گوییم داشتن معیارهای زیاد از حد بالا برای موفقیت، فقط موجب سرخوردگی شما می‌شود و ته این معیار‌ها، ترس از شکست خوابیده است.

اگر معتقدید هیچ‌وقت نباید اشتباه کنید، از کارهایی که صددرصد نیستند نفرت دارید و شکست‌های کوچک به اندازه شکست‌های بزرگ برایتان مهم است، شما شخص کمال‌گرایی هستید و پیشنهاد ما این است که آن مطلب را بخوانید یا با یک روان‌شناس مشورت کنید.

کد خبر 31150

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز